یک سال قبل در چنین روزی

سلام کوچولوهای مامان!
از سفر برگشتیم و خیلی خوش گذشت. هم  جشن عقد دختر عموی من که توی یک باغ خیلی قشنگ بود و تا ساعت 2 صبح ادامه داشت که شما دو تا عشق کوچولو اصلا مامان رو تذیت نکردین و مثل همیشه یک آقا و خانم با شخصیت و آروم بودین (البته غیر از وقتی روی میز میذاشتمتون و حسابی با میوه و شیرینی و شام و ... دست و پنجه نرم میکردین!!! )
چند مرتبه رفتیم حرم که خیلی خوب بود. همه فامیل هم عاشقتون شده بودن و کلی باهاتون سرگرم میشدن.
عمو (عموی مامان) به سجاد میگفت: سجاد بیا بخواب اینجا... سجاد هم میرفت سرش رو میذاشت روی پشتی و میخوابید. بعد عمو کلی قربون صدقه میرفت.  یا میگفت ساعت کو؟ دوتاییتون برمیگشتین به ساعت روی دیوار نگاه میکردین. و خیلی کارای بامزه دیگه که همه رو شاد میکرد.
بعد از سفر خدا رو شکر غذاخوردن سجاد خوب شد و الان همه چی میخوری و دیگه اصلا اذیت نمیکنی. حتی ماست که اصلا نمیخوردی حالا دیگه حتی وقتی کاسه تموم میشه گریه میکنی و بازم میخوای. (حالا میفهمم وقتی میگن اگه بچه غذا نخورد کاری به کارش نداشته باشین و به زور غذا رو تو دهنش نذارین راست میگن کاری که دقیقا من با سجاد کردم و جواب گرفتم.)
کارای زیادی یاد گرفتین:
ستاره گوشی تلفن یا موبایل رو برمیداری میذاری روی گوشت و میگی: الووو  (avo) اینقدر هم قشنگ میگی که آدم دلش میخواد درسته قورتت بده !!!
به همه چی اشاره میکنی و نشون میدی.
سجاد  مامان شما هم وقتی ازت سوال میکنم با نگاه کردن جای هرچیزی رو نشون میدی.
وقتی آهنگ میشنوی میرقصی.
وقتی یک وسیله دستت میدیم یا برمیداری با دقت هرچه تمام تر و با انگشت اشاره بهش نگاه میکنی و به قول خاله مثل اینه که داری اتم میشکافی (قربونت برم من).

____________________
امروز سالروز تولدتون مطابق با ماه قمریه.  مبارک باشه هم برای شما و هم برای ما که واقعا چشممون روشن و دلمون گلشن شد.
____________________
سال قبل این موقع بخاطر اینکه پاهام یک ماه بود درد شدید داشت و کبود میشد بعد از دکتر و سونوگرافی عروق و ...  معلوم شد خون توش لخته شده و دکتر گفت سریع باید بستری بشم.
یک همچین شبی یعنی 87/5/14 رفتیم بیمارستان و بستری شدم و بهم هپارین وصل شد. استراحت مطلق برای 4 روز و  بعد هم فعالیت خیلی کم. تا 1 هفته بیمارستان بودم و با یک شکم خیلی خیلی بزرگ که شما دوتا جوجه نازم توش بودین به کمردرد شدید مبتلا شدم که پادرد از یادم رفته بود. همه توی بیمارستان میگفتن چون نی نی ها کاملا رسیدن زایمان کن تا راحت تر بتونی دارو بگیری، ولی من اعتقادم بر این بود که هرچی بیشتر شماها رو نگه دارم برای رشدشون بهتره.  اگرچه هفته بعدش که مرخص شدم 4 روز بعد خودتون تشریف آوردید و دل همه رو شاد کردین.
حالا دیگه همه اون دردها و ناراحتی ها از یادم رفته و به تنها چیزی که فکر میکنم شما دوتا گل قشنگم و عشقیه که توی دلم خونه کرده.
خیلی دوستتون دارم و برای اینهمه عشق ازتون ممنونم.
_______
الآن داریم میریم شمال. برای همین عجله دارم. این پست بعدا تکمیل میشه..
.
نظرات 5 + ارسال نظر
پرنده خانوم چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:25 ب.ظ http://purelove.blogsky.com/

سلام
من برای اولین بار اومدم توی وبلاگتون
واااااای عکسای ماه و ستارتونو دیدم
چقدر نااااااااااااازن
تبریک میگم بهتون
از طرف من ببوسیدشون:*
چه مامان خوب و مهربونی هم دارن
ایشالا همیشه شاد و سالم باشه:)
ایمممممم
مسافرت هم خیلی خوش بگذره بهتون ایشالا
مواظب خودتون باشید

رضا چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:04 ب.ظ http://rezaferanki.blogsky.com/

درود بر شما ...چه بچه های نازی دارین ....خدا حفظشون کنه ....در ضمن قلم خوبی هم داری

ماهی خانوم جمعه 16 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:57 ب.ظ http://mahinameh.blogsky.com

عاااااااااااااااااااشقتونم فسقلی های خالههههههههههه!!
دلم براتون تنگولیییییییییییییییده!
بووووووووووووووووووووووووس

پرنده خانوم پنج‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:39 ق.ظ http://purelove.blogsky.com/

انگار امروز تولد نی نی هاست
تولد تولد تولدتون مباااااااااارک
ایشالا که ۱۰۰ سال زنده باشید
از طرفم ببوسیدشون؛*

مامان تیستو یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:40 ب.ظ http://mamantistou.blogfa.com

ووووووووووووویییییییییییییی

تولد تولددددددددددددد تولدتتتتتتتت مبارکککککککککککککک

یعنی در اصل تولدتون مبارک

خیلی خوشحالم که خوبید و بهتون خوش گذشته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد