...

سجاد مامان الهی مامان پیش مرگت بشه پسر قشنگم اگه تو رو از دست داده بودم آیا الآن زنده بودم؟ چطور میتونستم بدون تو نفس بکشم مامانی.

روز 5 شنبه که بابا از اداره اومد بردتون توی پارکینگ تا توپ بازی کنین. وقتی داشتین میومدین بالا سجاد از پله ها سقوط کرد پایین. یعنی از پاگرد پله ها تا جلوی خونه همسایه پایینی. ما که فقط صدای گرومب گرومب میشنیدیم. نمیدونم خودمو چطور رسوندم پایین و بغلش کردم. اول خوشحال شدم از اینکه داره گریه میکنه و همینطور که سرش رو دست میکشیدم مرتب بینی اش رو چک میکردم که خون ازش نیومده باشه. اصلا الآن یادم نیست چه حالی داشتم. هرچی بهش فکر میکنم ناخودآگاه اشکم سرازیر میشه و حالت تهوع میگیرم.

وقتی ساکت شدی بردیمت دکتر. خداروشکر دکتر خودتون بود و همه جات رو معاینه کرد. بعد هم توصیه های لازم رو برامون گفت که اگه زبونم لال استفراغ کردی یا خون دماغ شدی یا ادرارت با خون همراه بود و ... باید سریع برسونیمت بیمارستان.

پسرم هنوز باورم نمیشه که هیچ اتفاقی برات نیفتاده. همش میترسم نکنه طوریت شده باشه و ما متوجه نشده باشیم.


خدایا نمیدونم چی بگم؟ واقعا برای اولین بار توی زندگیم موندم چطور ازت تشکر کنم. داری میبینی که دارم اشک میریزم و اینا رو مینویسم. همونطور که تا الآن بهمون رحم کردی از این به بعد هم پشت و پناهمون باش. قول میدم دیگه از این 2 گلی که امانت بهم دادی خوب مراقبت کنم. بذار تا همیشه پیش خودم باشن. خواهش میکنم منو ببخش خدا جون. خودت میدونی که دارم خودمو فداشون میکنم و شبانه روزم رو وقفشون کردم. نمیخوام فکر کنی لایق نیستم که این دو موجود نازنین رو سرپرستی کنم. غلط کردم غلط کردم غلط کردم


خیلی حالم بده...