کودکانم بزرگ میشوند...

چقدر لذتبخشه وقتی دو تا موجود کوچولو که همه چی میفهمن و میتونن تصمیم بگیرن بهت بگن "بله" یا "نه". وقتی منتظر بابا میشن تا از اداره بیاد و برن "ددر"، وقتی مامان ناراحته بیان و هی دست روی سرش بکشن و بغض کنن و بکن "نا" (ناز)و.. و.. و.. 

 

بیشتر از 2 هفته میشه که ستاره بدون اینکه کوچکترین درخواست یا آموزشی از طرف ما ببینه میگه "دیس" و بیشتر اوقات هم موفقیت آمیزه. از 10 روز پیش هم سجاد شروع کرد به گفتن و اکثرا دایپرشون خشک و تمیزه. البته نمیدونم چرا سجاد با اینکه جیش داره میگه "بی بی" و وقتی زل مینم تو چشماش میگه "دیس" 

تقریبا همه کارهاشون بدون خواست و تقاضای من انجام گرفت. یکساله که شدن خودشون دیگه شیر منو نخوردن... 3-4 ماهه که دیگه وقت خواب پستونک نمیخورن و از وقتی بهشون ندادم دیگه نه اونا به روی خودشون آوردن نه من!...  

4-5 ماهه که شیر بین روز رو قطع کردم (البته تفریحی بهشون میدم) و فقط شب که میخوابن و صبح بهشون شیر میدم که معمولا یکیش هم پاستوریزه است، و فقط یک وعده شیر خشک میخورن. الآن هم مدتیه شیر شب رو قطع کردم و دیرتر بهشون شام میدم و دیگه بعدش موقع خواب شیر نمیخورن. اوایل بهم یادآوری میکردن بخصوص سجاد تا میرفت تو رختخواب طبق عادت همیشگی انگشتش رو میبرد تو دهنش و اشاره میکرد یعنی شیر بیار، منم میگفتم بخواب صبح بهت شیر میدم. حالا دیگه عادت کرده.  

  

غذاخوردشون خیلی خوبه و همه چی میخورن. لوبیا پلو رو خیلی خیلی دوست دارن و گاهی اوقات اونقدر میخورن که خودم دیگه میترسم بهشون بدم. تنها غذایی که اجازه میدم خودشون بخورن ماکارونی هست که بیشتر به خورد زندگیم میدن تا اینکه خودشون بخورن! 

تا حالا نوشابه و چیپس و پفک و خلاصه از این آت و آشغالهای گول زنک نخوردن و نگرانم اگه بزرگتر بشن و مثلا تبلیغهای تلویزیون رو ببینن و بخوان چه کار کنم؟ بجاش آجیل و خرما خشک و بستنی و ذرت بخارپز و گندم حجیم شده رو بعنوان عصرانه خیلی دوست دارن. بعضی وقتها هم که هوا خیلی گرمه بهشون ماست و خیار که توش نون ریز کردم میدم. ماست رو با غذا هم میخورن و البته سالاد شیرازی رو هم خیلی دوست دارن. 

بیشتر اوقات با هم بازی میکنن و بیشترتر اوقات دعوا !  

به درخواستهامون با "نه" "بله" و "چشم" پاسخ میدن حتی اگه توی خواب باشه. مثلا حالا که شبها شیر نمیخورن صبح حدود ساعت 6 بهشون شیر میدم. ستاره معمولا بیدار میشه و منو بیدار میکنه ولی سجاد رو باید خودم بیدار کنم. میرم کنارش و آروم میگم سجادم شیر میخوای؟ توی خواب میگه "بل". میگم: پس سرت رو بذار روی بالش تا برات شیر بیارم میگه: "تش" (چشم).  

"ما آ" یعنی مائده دختر همسایه مونه که کلاس چهارمه و میاد باهاشون بازی میکنه. قبلا هرکی زنگ یا در میزد میگفتن "بابا" حالا میگن ما آ. وقتی میریم بیرون گردش و برمیگریم ازشون تمام جریانات رو سوال میکنم. مثلا میرسم با کی رفتین ددر ستاره میگه "ما آ" حالا نمیدونم تو خیالش مائده رو هم کنارش حس میکنه یا فقط برای اینکه اون رو به من یادآوری کنه میگه؟! 

 

صحبت کردنشون خوبه و خیلی کلمات رو بیان میکنن. جمله نمیگن ولی مثلا "دادا بیا" وقتی ستاره از سجاد دور میشه یا "آو a بیا" وقتی سجاد از ستاره دور میشه. همونطور که ستاره به سجاد میگه دادا سجاد هم به ستاره میگه دادا و بعد یهو یادش میفته که باید بگه Ao a یعنی خواهر. 

همچنان عاشق حمام هستن و میان لباساشون رو نشون میدن میگن "با" (باز) یعنی دربیار ستاره چشماش رو میبنده که یعنی بریم حمام که من چشمام رو بندم آب بریزین رو سرم. "هاما" یا "هامو" هم همون حمام در فرهنگ لغتشونه.  

این روزها که پشه زیاد شده وقتی گزیده میشن و جاش میخاره ستاره راه میره میگه "da" یعنی درد میکنه و من باید نوازشش کنم و بوسش کنم. بعد انتظار داره تا من بوس میکنم خوب بشه و با تعجب به جای نیش پشه نگاه میکنه و اشک میریزه که چرا هنوز هست. کلا به پوستش خیلی حساسه و خدانکنه دونه ای چیزی روش پیدا کنه دیگه کوتاه نمیاد تا از بین بره و پرت کردن حواسش اینجور وقتها هم خیلی سخته. 

وقتی با دوربین عکس میگرم بدو بدو میان تا عکسشون رو ببینن و هی میگن آنه (آینه). نیست عکسشون رو توش میینن بهش میگن آینه !  الهی فدای اون نتیجه گیریهای علمیشون بشم. 

   

ماشین یا عروسکهاشون رو پیدا میکنن و میارن میدن به من و شروع میکنن به نانای کردن که یعنی باتری بذار توش تا بخونه و راه بره. میگم برین باتری پیدا کنین تا براتون بذارم. میرن از کل خونه باتریها رو جمع میکنن و میارن. بعد عروسک و ماشین رو بهشون میدم و میگم حالا خودتون باتری رو بذارین توش و اینجوری یک نیم ساعتی مشغول میشن...   

امکان نداره بدون همدیگه چیزی بخورن حتی آب. به هرکدومشون آب یا غذا میدم بلافاصله به اون یکی اشاره میکنه و میگه دادا یا آو ا 

هفته پیش سجاد رو برده بودم بهداری و ستاره با باباش رفته بود پارک. سجاد تشنه شد و وقتی بهش آب دادم شروع کرد به صدا زدن خواهرش و اشاره کردن به طرف دیگه که خواهر هم بیاد آب بخوره و من باید بهش حالی میکردم خواهر اینجا نیست و بابا تو خونه بهش آب میده. ستاره هم بدون استثنا هرچی میگیره اون یکی دستش رو هم میاره جلو و میگه دادا.

 

الآن که خاله ماهی هم اومده پیششون و خیلی خوش خوشانشونه.