بلبل زبونی

این یادداشت در تاریخ 7/12/89 (2 سال و نیمگی) نوشته شده: 

 

همسایه پشتی داره خونه میسازه. خونه رو خراب میکردن و هر روز با صدای مهیبی از خواب بیدار میشدیم. ستاره وحشت زده بمحض اینکه چشمهاش رو باز میکرد بدو بدو از اتاق میومد بیرون و میگفت: مامان صدا ستاره ترسید... یک روز بردمش کنار پنجره و خونه رو نشون دادم و گفتم ببین آقا داره خونه شون رو قشنگ میکنه و آقایی که داشت با تیشه به دیوارها میکوبید نشونش دادم. وقتی اومدیم اینطرف با هیجان میگه:  ماماااااااان آگا هونی پایی (آقا داره خونه اش رو پاره میکنه!!!)


بشدت مهربون شدین. میاین میچسبین به من و وقتی میبوسمتون میگین حالا من. بعد شروع میکنین لپ راست.لپ چپ. چشم راست. چشم چپ. ابروها. بینی. موها و ...  و من کیف میکنم به به به 


پارک سر کوچه اسباب بازیهای خوبی گذاشتن که دیگه راه ما رو کوتاه کرده. ظهر که هوا آفتابیه میبریمتون بازی از بس یا تو خونه بودین یا با ماشین اینور اونور رفتین بمحض اینکه از خونه میاین بیرون مثل پرنده تو کوچه پرواز میکنین .. قربونتون برم الهی


یکی از بازیهایی که با هم میکنین اینه که پلاستیک بر میدارین توش اسباب بازی میریزین و سجاد میگه: اوبدابده obdabde(خدافظ) ستاره هم تکرار میکنه و میگه ددود بو ادایه نون بیر dadod bo  

 edaye noon beya (سجاد برو اداره نون بخر)

یکبار که سجاد طبق معمول میخواست کیسه اسباب بازی رو خالی کنه ستاره دستش رو گرفت و گفت : نه اول برو اداره نون بخر بعد بازی !


تقریبا همه چی تو خونه مال مامانه. الو مامان.. داب داب دیم یا گاگاگیم (که هر دو همون کامپیوترند) تویویو (تلویزیون)  وقتی بابا میره سراغشون هر دو میگن بابا اوبن(oban) دست نه ما مامان (بابا لطفا دست نزن مال مامانه)

همه درخواستها و تقاضاهاشون با لطفا هست(اوبن).  تعارفشون با بفرمایید(بیایید). و وقتی بهشون بگیم بفرمایید برمیدارن و میگن ممنون (اگه کسی بفرمایید نگه نمیگن ممنون)


بهشون یاد دادم فقط روزی یک شکلات میتونن بخورن. حالا هروقت بهشون شکلات میدم ستاره درحالیکه داره بازش میکنه میگه: مامان ستاره اینو بخوره دوباره بهش بده نه... منم میگم آفرین دخترم دوباره فردا .


جدیدا جملات مثبت رو هم با اضافه کردن بله تکمیل میکنن: مامان شکلات بده ستاره بخوره بله 

 

...