آغاز فصلی نو

امروز برایتان یک شروع بی پایان بود.
پاهای کوچکتان را در راهی بزرگ نهادید و رفتید تا آغاز کنید کسب دانش و معرفت را و جستجو کنید بهترین راه درست زیستن را
...
یاد آنروزهایم بخیر. یاد اولین روز مدرسه و دلتنگیهایم. یاد بازیهای بچگی و قهرها و آشتیهای مدام و بی تکراری که دیگر نه قهرهایم به تلخی آنروزها شد و نه آشتیهایم به شیرینی آن دوران
یاد پدر نازنینم بخیر که با صبر و بردباری و با دستهای مهربانش کتابهایم را جلد میکرد و با اشتیاق بینهایتش قلبم را سرشار از امید و اعتماد میساخت.
یاد مادر عزیزم که چه شبها پا به پایم بیدار مینشست تا تکالیف و کارهای دستی ام را به اتمام برسانم.
یاد نان و پنیر مادر در کیسه ای که گوشه اش را سوراخ میکردم و پنیرش را با خوشمزگی میخوردم
یاد سیب بزرگی که تمام زنگهای تفریح گازش میزدم اما باز هم اضافه اش برگشت میخورد!
یاد دستهای یخ زده در سرما و امتحان زنگ اول که با انگشتان منجمد قصه ای داشت برای خودش!
یاد همه معلمهایم
یاد تمام همشاگردیهایم
یاد میز و نیمکتهایی که بر سر صاف بودنش میجنگیدیم تا بهترینش نصیبمان شود!
یاد بابای زحمتکش مدرسه
و...
یاد بچگیهایم بخیر بخیر بخیر


عزیزان دل مادر
مسیری که گام در آن نهادید بسیار مقدس و با ارزش است. قدرش را بدانید و نهایت استفاده را از آن ببرید.  روزی تنها از این دوران دلنشین یک یادش بخیر میماند و بس.
امیدوارم به بهترین و بالاترین مدارج علمی راه یابید و باعث افتخارمان گردید.

  عاشقانه پرستشتان میکنم گلهای خوشبوی باغ زندگی ام
.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد