عکس

 جوجه های قشنگم و دوستاشون در پایان ۹ ماهگی


ستاره و سجاد و ستایش 






مهندس جون میشه بگی مشکل این کامپیوتر ما چیه؟!!


بیماری سجاد و اومدن مامان جون

درست سه شنبه دو هفته پیش مثل امروز سجاد از صبح نق زد تا عصر. عصری که بابا اومد کمی تب کرده بود و بردیمش دکتر. متاسفانه دکتر خودتون نبود و یک دکتر دیگه معاینه ات کرد و گفت گوشت عفونت کرده. پنج شنبه هم بردیمت پیش دکتر خودتون و دارویی که دکتر قبلی داده بود عوض کرد به این دلیل که سفیکسیم تاثیری بر عفونت گوش نداره و باید کوآموکسی کلاو میخوردی... و این جریان ادامه داشت تا منتهی به اسهال و استفراغ شدید شد روز دوشنبه هفته بعدش. باز رفتیم پیش دکترتون که گفتند ویروس گوارشی هست و مرتب بهش ORS بده و اگه نخورد ببرش بیمارستان تا سرم بگیره (خیلی بی حال بودی و دکتر گفت پتاسیم خونش اومده پایین.)

رسیدیم خونه و همون موقع 2 تا شیشه پر ORS خوردی و خدارو شکر هرچی مایعات بهت میدادم اونقدر آب از دست داده بودی که میخوردی. کم کم اسهالت شدید شد و ما خیلی ترسیدیم.(هر 10 دقیقه باید تعویض میشدی) میخواستیم ببریمت بیمارستان که دختر خاله و همسرش که هردو دکتر هستند گفتند اگه مایعات میخوره نبریدش. اون شب تا صبح هر یک ساعت بیدار شدم و بهت یک شیشه ORS دادم. صبح خیلی سرحال تر بودی ولی همچنان اسهالت ادامه داشت تا روز شنبه که خدارو شکر کاملا بهبود پیدا کردی.


مامان جون و خاله ماهی چهارشنبه هفته پیش اومدن تهران و فردا هم برمیگردن. این مدت هم به من خیلی خوش گذشت که مامان عزیزم و خواهر گلم پیشم بودن، هم به شماها که دیگه حسابی خوش خوشانتون بود با مامان جون و خاله. از الآن دلم براشون تنگ شده و مطمئنم شما هم جای خالیشون رو احساس میکنین.


ستاره مامان داره سعی میکنه 4 دست و پا بره و خیلی سریع خودش رو به هرچی که دوست داره میرسونه و سجاد قشنگم هم با غلت زدن به هدفش میرسه.

هروقت دست میزنیم ستاره دو تا دستش رو میبره بالای سرش و شروع میکنه به عقب و جلو رفتن و نانای کردن. این کار رو با شنیدن هر نوع آهنگی هم انجام میده و دست میزنه و ذوق میکنه.

از حالت چهره و صداها و حروف و کلماتی که ادا میکنین کاملا متوجه منظورتون میشم و براحتی با هم ارتباط برقرار میکنیم.

خودتون برای هم کلی ذوق میکنین و وقتی چشمتون به همدیگه میفته با صدای بلند میخندین و جیغ میزنین.بعضی وقتا هم خودتون رو به هم میرسونین و دست هم رو میگیرین و بلند بلند میخندین.

خیلی دوست دارین با یک وسیله مشترک بازی کنین. مثلا یک سر سیم یا طناب رو به ستاره میدم و سر دیگه اش رو به سجاد. این خیلی باعث تفریحتون میشه.

هرکی سرفه میکنه ستاره سربع همونجوری سرفه میکنه و قهقه میخنده.

از دالی بازی خیلی خوشتون میاد و وقتی شروع میکنم به بازی دیگه دوست ندارین تموم بشه.

بازی دیگه که خیلی دوست دارین اینه که یکیتون روی زمین بشینه و اون یکی تو بغل من باشه و یهو بیارمش طرف اونی که نشسته. اونقدر بلند بلند میخندین که بعضی وقتها میترسم دل درد بگیرین.


عاشقتونم...

یک روز مامان و جوجه ها

سلام جوجه های قشنگم!

   میدونم خیلی زود این روزها سپری میشه. روزهایی که من لبریز از عشقم و شما سرشار از زندگی. میدونم از این لحظه تا ۱۰ سال یا ۲۰ سال دیگه فقط چشم بر هم زدنی فاصله است. این رو بارها و بارها تجربه کردم.

   وقتی دانش آموز دبیرستان بودم اول سال تحصیلی وسط و آخر کتاب این جمله رو مینوشتم: «کی بشه به اینجا برسیم». یک روز که کتابم دست معلمم بود این جمله رو دید و گفت: زندگی خیلی بیشتر از اونچه فکر میکنی سرعت داره. الآن ۱۰-۱۵ سال از اون روزها میگذره و... 


دوست دارم هر از گاهی لحظاتمون رو ثبت کنم تا یک روز با هم بر این خاطرات مروری کنیم و لذت ببریم.


از ۲ ماه پیش تقریبا روزهامون و شبهامون اینگونه سپری میشه:


صبح ساعت ۱۰ از خواب بیدار میشین و کارتون تماشا میکنین. بین ساعت ۱۰:۵ تا ۱۱ یا نون و پنیر و چای میخورین یا سرلاک و با اسباب بازیهاتون مشغول بازی میشین و هروقت هم که چشمتون به هم میفته کلی ذوق میکنین و بلند بلند میخندین و دستتون رو بطرف هم دراز میکنین. بعضی وقتها هم ۳ تایی با هم بازی میکنیم.

بین ساعت ۱۲ تا ۱۲:۵ شیر میخورین و میخوابین تا ساعت ۲.

ساعت ۲:۵ غذا میخورین(سوپ. خوراک سبزیجات یا برنج پخته شده در آب گوشت و له شده) و شروع به بازی میکنیم. ساعت ۴ بابا از اداره میاد که کلی با دیدنش خوشحالی میکنین و بابا هم حسابی باهاتون بازی میکنه و کشتی میگیره و قهقهه تون رو درمیاره. بعدش هم شیر میخورین و دوباره یه چرت کوچولو میزنین. وقتی هم بیدار میشین عصرانه میخورین که یا بیسکوییت با شیر هست یا حریره بادوم + آب میوه. 

ساعت ۸ یک وعده دیگه شیر میخورین و ساعت ۹/۵ سوپ یا حریره بادوم.

ساعت ۱۲(۲۴) یا ۱۲/۵ هم آخرین وعده شیرتون که معمولا۱۸۰ تا ۲۴۰ سی سی هست نوش جان کرده میخوابین تا ۱۰ صبح روز بعد که البته ساعت ۶ صبح هم بدون اینکه کامل بیدار بشین شیر میخورین و باز میخوابین.


این هم چند تا عکس از دو عشق کوچولو:


                                           ۲۷ اسفند. درحال رفتن به سفر



۶ فروردین.بازگشت از سفر(فرودگاه مهرآباد)



                                         آقا سجاد در تعطیلات نوروزی


                                             ستاره خانم در تعطیلات نوروزی 

بهار

اینقدر اومدم و نوشتم و پرید که دیگه قاطی کردم...


عید رفتیم پیش مامانی(مامان بابا).. بابایی و عمو بهروز و خانواده اش و ... هم شب همونروز که ما رسیدیم رفتن مکه. تا ۶ فروردین اونجا بودیم و کلی خوش گذشت بهمون.

۱۱ فروردین هم رفتیم اصفهان و تا ۱۴ ام اونجا بودیم.

بعدش هم زندگی روال عادی خودش رو گرفت و ما شدیم و شما دوتا وروجک ناز.

تا الآن هردوتون کامل میشینین و غلت میزنین و حرف میزنین (منظورتون رو با اصوات و حروف و کلمات تفهیم میکنین)بخصوص ستاره که در هر حال میخواد حرف بزنه.

همدیگه رو خوب میشناسین و کلی برای هم ذوق میکنین. وقتی سرگرم بازی هستین و چشمتون به هم میفته حسابی ذوق زده میشین و شروع میکنین با زبون خودتون با هم صحبت کردن(خیلی قشنگه این صحنه).

اگه دستتون به هم برسه اولین اقدام کشیدن موهای همدیگه است و جیغ و گریه طرف مقابل. وقتی اسباب بازی میدم دستتون هردوتون اسباب بازی خودتون رو میندازین و مال اون یکی رو میخواین (حتی اگه دو تا وسیله درست مثل هم باشه.) اینقدر میخندیم از دستتون...

به صحنه های اکشن فیلم ها خیلی علاقه مندین و اگه خودمو بکشم چشم از تلویزیون بر نمیدارین.

وقتی گرسنه میشین و با شیشه شیر میام پیشتون اونقدر دست و پا میزنین و آه آه میکنین که دلم ضعف میره.

ستاره خوش خوراک تره و غذا رو بهتر میخوره. عاشق ماست خوردنه و هروقت بهش ماست میدم با دهن باز و با کله میره تو ظرف ماست. سجاد کمی اذیت میکنه که هیچ وقت هم با اصرار و اجبار بهش غذا نمیدم امیدوارم کم کم بهتر بشه.

برای اطمینان بیشتر ماست و پنیر رو خودم درست میکنم براتون و آماده نمیگیرم چون اینجوری خیالم راحتتره.

خیلی خوش خنده هستین و تا مجبور به گریه نباشین همیشه میخندین و آرزوی مامان اینه که هیچ وقت هیچ اتفاقی باعث نشه که غم توی چشمای قشنگتون بشینه.


دوستتون دارم ... 



پایان 8 ماهگی


پایان هفت ماهگی

سلام جوجه های قشنگم!

خیلی وقتم کمه، فقط اومدم ورودتون رو به ماه هشتم زندگیتون تبریک بگم و بگم خیلی دوستتون داریم، خیییییییییییلی بیشتر از اینکه فکرشو بکنین...
فردا صبح زود مسافریم و باید کارهامو تموم کنم. الآن هر دوتون خوابیدین و من از فرصت استفاده کردم و اومدم  اینجا. دیروز هم براتون کیک پختم و یک جشن کوچولوی 4 نفره گرفتیم و کلی خوش گذشت.

سجاد گلم یاد گرفته بدون کمک بشینه ولی هنوز کاملا مسلط نیست. ستاره نازنینم که دیگه در دلربایی حسابی حرفه ای شده.

راستی از امروز به غذاتون زرده تخم مرغ هم اضافه شد. نوش جونتون...

اینم یک شعر کوچولو که همیشه وقتی میشینم و باهاتون بازی میکنم براتون میخونم و خیلی دوست دارین: فدا بشم الهی ... تو ستاره ای(اشاره به ستاره) تو ماهی(اشاره به سجاد)






***
_______________________________
از طرف خودم و جوجه ها از همه دوستانی که بیننده این وبلاگ هستند و با نظراتشون به ما اظهار لطف میکنند تشکر میکنم، محبت شما باعث افتخار جوجه های منه. از اینکه وقت محدود من اجازه نمیده پاسختون رو بدم عذرم رو بپذیرید...