-
عید قشنگتون مبارک
جمعه 8 آبانماه سال 1388 23:10
امروز ۸/ ۸ /۸۸ ولادت امام هشتم و یکی از بهترین روزهای خداست. خدایی که امام رضا رو به مردم ایران هدیه داد تا احساس غربت و تنهایی نکنند. امامی که پناه بی کسان و درماندگان و نهایت آمال آرزومندان است . امام عزیزی که شما دو گل نازنین رو به ما هدیه کرد که تا آخرین لحظه عمر شکرگزار کرم بی منتش باشیم. خداوندا! به همین روز...
-
روز جهانی کنترلر پرواز
سهشنبه 28 مهرماه سال 1388 23:59
.
-
اولین کار خیلی بد!
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1388 22:37
سلام خوشگلای من! امروز برای اولین بار دعواتون کردم! با عصبانیت زیاد. اما درهمون حال با خودم فکر میکردم ۱ ساعت دیگه اگه تو همین موقعیت قرار بگیرید باز هم این اتفاق میفته. بعد از ظهر من و بابا و خاله مشغول استراحت بودیم که هردوتون بعد از یک خواب ۱۰ دقیقه ای بیدار شدین. ما هم کاری به کارتون نداشتیم تا واسه خودتون بازی...
-
برای پسرم
دوشنبه 13 مهرماه سال 1388 16:04
سلام پسرکم! مامان جون چند روزه که میخوام بیام و مهمونداری بهم وقت نداده. پسر عموها و پسر عمه اومده بودن پیشمون . خیلی خیلی خوش گذشت. نادر و امید و علی. دیروز هم رفتند اصفهان خونه بابا جون. روز جمعه میخواستم برات پست تبریک بذارم. اولین روزی که خودت به تنهایی روی پاهای کوچولوت ایستادی و پنج قدم راه رفتی. اینکه میگم به...
-
عیدتون مبارک
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1388 23:44
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت ... صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت
-
گامی به سوی زندگی
جمعه 20 شهریورماه سال 1388 23:59
دختر قشنگم! ستاره نازنینم! امروز اولین قدمهای زندگیت رو با گامهایی لرزان ولی مستقل برداشتی تا ما به اندازه بینهایت خوشحال بشیم. مبارک باشه عزیزم. امیدوارم همواره بسوی نیکی ها و درستی ها گام برداری و از قدم نهادن در بیراهه بپرهیزی. دوستت دارم دخترکم.
-
عیدی
شنبه 14 شهریورماه سال 1388 23:05
بنگر به مرتضی که در این ماه روزه را ... با بوسه از لب پسر افطار میکند
-
جشن تولد ـ واکسن یکسالگی
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 01:01
کوچولوهای مامان سلام! جمعه 23 مرداد براتون جشن تولد گرفتیم که خیلی خوش گذشت.همه بودن از همه جا. از اصفهان، بیرجند، تهران کلی مهمون داشتیم.. تقریبا دو روز بطور کامل مشغول تهیه تدارک جشن بودم و روز جشن هم 2-3 ساعت با کمک بابا مشغول تزیین کیک بودیم و بعد هم آماده کردن غذاها و مخلفات شام. شما دوتا هم طبق معمول اینقدر خوب...
-
بهترین روز دنیا
یکشنبه 25 مردادماه سال 1388 23:14
ا مروز بهترین روز دنیاست. امروز قشنگترین روز دنیاست. امروز روز پاکیهاست. امروز قناریها با ما آواز خوشی و سرمستی سر میدهند و فرشتگان از ورای آسمانها به قلبهای عاشق ما لبخند میزنند. امروز روز ماست، روزی که خداوند همه نعمتی که میتواند به بنده کوچک خود عطا کند به ما بخشید و اگر همه عمر سر به سجده او را سپاس گوییم باز هم...
-
یک سال قبل در چنین روزی
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1388 14:03
سلام کوچولوهای مامان! از سفر برگشتیم و خیلی خوش گذشت. هم جشن عقد دختر عموی من که توی یک باغ خیلی قشنگ بود و تا ساعت 2 صبح ادامه داشت که شما دو تا عشق کوچولو اصلا مامان رو تذیت نکردین و مثل همیشه یک آقا و خانم با شخصیت و آروم بودین (البته غیر از وقتی روی میز میذاشتمتون و حسابی با میوه و شیرینی و شام و ... دست و پنجه...
-
پایان 11 ماهگی
پنجشنبه 25 تیرماه سال 1388 02:37
سلام نازدونه ها! داریم میریم سفر. چقدر دلم میخواست تو اولین سفر به مشهد و زیارت امام رضا بابا هم همراهمون بود ولی حیف که... نمیدونم شاید هم بیاد. بابا جون و مامان جون و خاله ها اومدن پیشمون و امروز با هم میریم مشهد. ولی بابا بخاطر ماموریت خارج از کشور نمیتونه همراهیمون کنه.(البته شاید ماموریتش کنسل و به ما ملحق بشه)...
-
پیشرفتها
یکشنبه 21 تیرماه سال 1388 23:58
سلام فداتون بشم من. اونقدر شیرین کاری یاد گرفتین که میترسم بگم و حق مطلب رو ادا نکنم. آقا سجاد گلم! عشق کوچولوی مامان ! خیلی وقته که سینه خیز رفتنت به چهار دست و پای سریع تبدیل شده و حال میکنم وقتی بدو بدو از اینور به اونور میری. دستت رو میگیری به میز و مبل و ... و روی زانوهات بلند میشی. دالی بازی رو یاد گرفتی و وقتی...
-
پایان ۱۰ ماهگی
دوشنبه 25 خردادماه سال 1388 23:02
جوجه های قشنگم! ورودتون به یازدهمین ماه زندگی مبارک باشه عزیزای دلم. خیییییییییییییییییییییلی دوستتون دارم و هر روز و هر ساعت و هر دقیقه و هر ثانیه بیشتر بهتون وابسته میشم. شما دوتا عشق کوچولو همه زندگی من و بابا هستید. اتفاقاتی که این مدت افتاده باعث شد نتونم خودم رو راضی کنم که کیک بپزم و جشن بگیریم... چه اتفاقاتی؟...
-
آغاز استقلال
دوشنبه 11 خردادماه سال 1388 23:58
دیگه یک آقا و خانوم به تمام معنی شدین. سجاد مامان براحتی سینه خیز میری، میتونی از حالت خوابیده بشینی و شیشه شیرت رو نگه داری(از 1 ماه قبل). یاد گرفتی که اگه آب رو تو دهنت نگه داری میتونی قرقره کنی. دندونهای نیش پایینی هم دارن درمیان. ستاره مامان شما هم حسابی شیطون شدی. از این اتاق به اون اتاق میری و همه جا سرک میکشی و...
-
پیشرفت
شنبه 2 خردادماه سال 1388 23:52
مبارک باشه دخترم. از امروز دیگه براحتی چهاردست و پا میری. آفرینننننننننننننننن دخترکم. بمحض اینکه تونستی از اینور به اونور بری به هر جا هم میرسی دستت رو میگیری و بلند میشی. حالا این هرجا ممکنه دست و پا و شونه مامان و بابا باشه یا سر و صورت و شکم داداشی
-
عکس
جمعه 1 خردادماه سال 1388 23:57
جوجه های قشنگم و دوستاشون در پایان ۹ ماهگی ستاره و سجاد و ستایش مهندس جون میشه بگی مشکل این کامپیوتر ما چیه؟!!
-
بیماری سجاد و اومدن مامان جون
سهشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1388 23:49
درست سه شنبه دو هفته پیش مثل امروز سجاد از صبح نق زد تا عصر. عصری که بابا اومد کمی تب کرده بود و بردیمش دکتر. متاسفانه دکتر خودتون نبود و یک دکتر دیگه معاینه ات کرد و گفت گوشت عفونت کرده. پنج شنبه هم بردیمت پیش دکتر خودتون و دارویی که دکتر قبلی داده بود عوض کرد به این دلیل که سفیکسیم تاثیری بر عفونت گوش نداره و باید...
-
یک روز مامان و جوجه ها
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1388 01:17
سلام جوجه های قشنگم! میدونم خیلی زود این روزها سپری میشه. روزهایی که من لبریز از عشقم و شما سرشار از زندگی. میدونم از این لحظه تا ۱۰ سال یا ۲۰ سال دیگه فقط چشم بر هم زدنی فاصله است. این رو بارها و بارها تجربه کردم. وقتی دانش آموز دبیرستان بودم اول سال تحصیلی وسط و آخر کتاب این جمله رو مینوشتم: «کی بشه به اینجا برسیم»....
-
بهار
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1388 22:59
اینقدر اومدم و نوشتم و پرید که دیگه قاطی کردم... عید رفتیم پیش مامانی(مامان بابا).. بابایی و عمو بهروز و خانواده اش و ... هم شب همونروز که ما رسیدیم رفتن مکه. تا ۶ فروردین اونجا بودیم و کلی خوش گذشت بهمون. ۱۱ فروردین هم رفتیم اصفهان و تا ۱۴ ام اونجا بودیم. بعدش هم زندگی روال عادی خودش رو گرفت و ما شدیم و شما دوتا...
-
پایان هفت ماهگی
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1387 14:52
سلام جوجه های قشنگم! خیلی وقتم کمه، فقط اومدم ورودتون رو به ماه هشتم زندگیتون تبریک بگم و بگم خیلی دوستتون داریم، خیییییییییییلی بیشتر از اینکه فکرشو بکنین... فردا صبح زود مسافریم و باید کارهامو تموم کنم. الآن هر دوتون خوابیدین و من از فرصت استفاده کردم و اومدم اینجا. دیروز هم براتون کیک پختم و یک جشن کوچولوی 4 نفره...
-
جوجه های بلا
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 02:05
سلام به دو عشق شیرین تر از جان! بی مقدمه میریم سراغ اتفاقات این مدت: همونطور که خاله ماهی نوشته بود،26 بهمن واکسن زدیم که خیلی بهتر از دفعه قبل بود بخصوص سجاد که ماه پیش خیلی اذیت شده بود. شنبه هفته بعدش یعنی 3 اسفند گوش ستاره قشنگم رو سوراخ کردیم(از عصر همون روز هم بطور کامل و مطمئن نشستی و مشغول بازی شدی) 3 روز بعد...
-
و ... پایان ۶ ماهگی
جمعه 25 بهمنماه سال 1387 23:43
مبارک باشه کوچولوهای نازم... امروز دقیقا ۶ ماه گذشت از جمعه ۲۵ مرداد تا جمعه ۲۵ بهمن... ۶ ماهه که همه لذتهای دنیا رو با شما میچشیم و همه عشقهای هستی رو با شما تجربه میکنیم. ۶ ماهه که لحظه لحظه بزرگ شدنتون رو به تماشا نشستیم و ذره ذره زحمت پدر و مادرهامون رو درک کردیم. از لحظه بدنیا اومدنتون تا حالا اونقدر تغییر کردین...
-
عیادت
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1387 00:22
سلام کوچولوهای قشنگم! دیروز رفتیم عیادت دوستم که 2 تا دختر خوشگل و خیلی کوچولو بدنیا آورده. شماها رو هم بردم، چون همون بیمارستانی بود که بدنیا اومده بودین و از اونجا که بخاطر 1 هفته بستری شدن قبل از زایمانم همه کادر میشناختنم کللللللللللللی ذوق کردن و باهاتون بازی کردن... و بنا به درخواستشون چند تا عکس هم 3تایی توی...
-
اولین مریضی
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1387 21:39
تقریبا 2 هفته میشه که مریض شدین.یه ویروس که تب و سرفه و اسهال شدید از پیامدهاش بود و هنوز که هنوزه کامل خوب نشدین. (چقدر سخته که بچه ات مریض باشه، تب داشته باشه تا صبح بشینی بالای سرش و پاشویه کنی و دارو بدی ولی هنوز تبش بالا باشه و ناله کنه. همین نگرانیها خودمم از پا انداخت و طوری مریض شدم که تا حالا نشده بودم.) الآن...
-
۵ ماهگی
چهارشنبه 25 دیماه سال 1387 23:59
۵ ماهگیتون مبارک کوچولوهای نازم امشب با یک کیک خوشمزه رفتیم خونه یکی از دوستامون تا ورود به ماه ششم زندگیتون رو جشن بگیریم. خیلی هم خوش گذشت. ۵ ماه گذشت از اون اولین لحظه و اولین دیدار و چه زود گذشت... عاشقتونم عاشقتونم عاشقتونم. ستاره قشنگم تا حالا یاد گرفتی اگه چیزی جلوت بگیریم دستت رو دراز کنی و بگیریش. با قدرت روی...
-
یا حسین
شنبه 14 دیماه سال 1387 21:36
بدون شرح...
-
زمستان
یکشنبه 1 دیماه سال 1387 23:57
امروز اولین روز زمستون بود. و چشمهای نازنینتون اولین زمستون عمرتون رو تماشا کرد. یک فصل کامل رو با هم و در کنار هم سپری کردیم و من عاشق تر از پیشم. امیدوارم همیشه شاد و سرحال باشید و خدای مهربون سالها و فصلها و ماهها و هفته ها و روزهامون رو با هم و برای هم نگه داره. آمین با هم به مسافرت رفتیم و البته این سومین سفرمون...
-
دو فرشته کوچولو
سهشنبه 26 آذرماه سال 1387 01:18
اینم عکس فرشته های کوچولوی من در آستانه ورود به 5 ماهگی: قربونت برم مامان جون که واکسن اذیتت کرد و کلللللللللللی گریه کردی. برای همین اینجا سرحال نیستی. دختر شجاع و مقاوم مامان که بغل مادر جونی و فقط وقتی بهت واکسن زدن گریه کردی. همیشه بخندی گلکم. وقتی این کلاه رو سرت میذارم خاله ماهی بهت میگه: قارچ خاله
-
آخرین شب ۴ ماهگی
یکشنبه 24 آذرماه سال 1387 23:57
سلام جوجه های قشنگم امشب آخرین شب ماه چهارم زندگیتونه و فردا وارد ۵ ماهگی میشید و این آغاز با واکسیناسیون همراهه. امیدواریم خیلی اذیت نشین و تا همیشه آرزوی صحت و سلامتی براتون داریم. مامان و بابا و اما کارهایی که تا پایان ۴ ماهگی انجام میدید: ستاره: ۴۰ روز پیش اولین خنده صدا دارت دل همه رو شاد کرد . اصفهان بودیم و همه...
-
دردونه های مامان...
شنبه 16 آذرماه سال 1387 23:37
اینم تازه ترین عکس که دیروز ازتون گرفتم خوشگلای مادر: ستاره نازنینم. سجاد گلم.